loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
roya22.ir بازدید : 309 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

با ریموت قفل ماشینو باز کردمو سوار ماشین شدم......
وای خدا رم داره میترکه. حالا امشب باید چیکار کنم؟
انقد فکر های مختلف تو سرم چرخ زد که نفهمیدم کی رسیدم به خونه.
پیاده شدمو در خونه رو با کلید باز کردم......... به خونمون نگاه کردم....خونه ای که کلی از خاطراتم توش بود

 

بقیه در ادامه مطلب

elnaziii بازدید : 346 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

لاهاز زبون دریا
......................
از در اتاقش بیرون اومدمو با سرعت به سمت اتاقم دیویدم.
درو محکم بستمو تکیه دادم بهش و دستمو روی قلبم گذاشتم
-وای خدای من!اینکه همون یارو بود که تو ابدار خونه دیدم و بعد کلی زبون درازی روش اب ریختم

 

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 478 چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 نظرات (4)

هیچی نفهمید ..باران نفهمید ...لکه ی خون رو نه روی شلوارم نه روی تخت ندید !
خداروشکر ..

ملحفه رو از روی تخت چنگ زدم تا یه بلایی سرش بیارم ... پشتم به در بود که در به طور ناگهانی باز شد .. این وحس کردم کاملا ..باترس برگشتم وبه باران که با چشمای نیمه خندون زل زده بود به چشمام رو در روشدم ! ...یه قدم اومد جلو ، ملحفه رو توی دستم فشردم ... روبروم ایستاد ...

برای خوندن ادامه قسمت دوازدهم رمانم به ادامه مطلب برین

نظز یاد تون نره دوستای من

roya22.ir بازدید : 329 چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

لبخند کج ومعوجی تحویلش دادم وگفتم : آخه شما خیلی تابلو بودید .. معلوم بود یه کرمی دارید!!

بچه ها زدن زیر خنده ... لبخند ریزی زدم ...

-حب کی قلیون میچاقه ؟؟

برای خوندن ادامه قسمت یازدهم رمانم به ادامه مطلب برین

نظز یاد تون نره دوستای من

roya22.ir بازدید : 429 چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

کتاب وبستم وهلش دادم طرف باران ..
لبخند قشنگی روی لبش بود .. من اگه جدی جدی حسام بودم باران ومیگرفتم ... ازبس خانومه ... توتمام این مدت سرشو بالا نیاورد ..

ایمان درست کنارم نشست .. محسن لبخند زنان اومد به طرفم وباهام دست داد ...

-خوبی داشم ؟؟

برای خوندن ادامه قسمت دهم رمانم به ادامه مطلب برین

نظز یاد تون نره دوستای من

roya22.ir بازدید : 371 چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

*یک هفته بعد *

باگیجی سرجام نشسته بودم ...زنگ خورده بود ومن هنوز به عقربه های ساعت خیره بودم ....قصدنداشتم تکون بخورم ...صدای قدماش وشنیدم ... اومد کنارم ..

-نمیخوای بیای ؟؟

-....

سکوت کردم .. حرفی نداشتم بزنم .. داشتم حرفامو توی ذهنم حلاجی میکردم ... اگه به همه ی سوالام جواب بده ...
اگه به سوالام جواب بده من میرم پیششون ..

برای خوندن ادامه قسمت نهم رمانم به ادامه مطلب برین

نظز یاد تون نره دوستای من

 

roya22.ir بازدید : 639 چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

باشوق زیاد غذامو خوردم ... خبری از ون بغض لعنتی نبود ...ومن چقدر راحت بودم وقتی بغض نداشتم ...

کیفمو نگاه کردم ..
برای سه سال کار کرده بود ... وای خدا ... کیفم داره پاره میشه ... نه ..نه الان نه ..

برای خوندن ادامه قسمت هشتم رمانم به ادامه مطلب برین

نظز یاد تون نره دوستای من

 

roya22.ir بازدید : 506 چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 نظرات (0)


صدامو ریز کردم وادامه دادم : که دخترم !!

اخماش باز شد و بالبخند گفت : به خاطر همین اینجوری میکنی ؟ نه نفهمیده نترس ..

زد روشونه ام وادامه داد : بیخیل حسی جون .. منم قول میدم مِن بعدحواسم وجمع کنم !

برای خوندن ادامه قسمت هفتم رمانم به ادامه مطلب برین

نظز یاد تون نره دوستای من

 

kamand بازدید : 384 یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

شکست ... شکست وبد شکست ... هق هق نمیکردم ... هیچوقت ... همیشه آروم وبیصدا اشک میریختم ... مبادا غم هام بیشتر ازاین " بیدار و هوشیار تر بشن "
آروم گریه میکردم ... آروم گریه میکردم چون ... هرچند شادی هام کم هستن ... اما نمیخوام همون کم ها رو از دست بدم ... پس آروم گریه میکنم ...

نفسمو آه مانند دادم بیرون و وارد مدرسه شدم 
چشمامو تک تک روی همه ی بچه ها چرخوندم ...
انگار منتظر بودم بهم تبریک بگن .. تبریک بگن به خاطر یه سال بزرگتر شدنم ...به خاطر بدبخت تر شدنم ...
ولی انگار هیچکس حواسش به من نبود .. هرکس مشغول خودش بود ... مشغول دوستاش .. یکی ناراحت یکی شاد و سرحال ..

برای خوندن ادامه قسمت ششم رمانم به ادامه مطلب برین

نظز یاد تون نره دوستای من

 

kamand بازدید : 665 یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

تموم تنم میلرزید ... به هق هق افتاده بودم ... خدایا ازت میخوام سالم بمونه ، ایمان سالم بمونه ... خدایا سالم بمونه ... خدا جونم .... خودت کمکم کــــــن !
تا صبح هق هق کردم ... ساعت کوکی 7 رو نشوند میداد ... ازجام بلند شدم ، کتابامو آماده کردم وبا یه کیک از اتاقکم زدم بیرون !
باید میرفتم پیش ایمان ، به بهونه ی درس ، باید میدیدمش .... سالمه ؟ خدایا خودت کمکم کن .....

با دستای لرزون زنگ وفشردم ... بدون پرسیدن در باز شد .... قلبم به تپش دراومد ... ایمان سالمی دیگه ؟؟؟ وای خدا .. نگاهمو دوختم به ایمانی که لنگون لنگون به طرفم می اومد ... با دهن باز نگاهش کردم ....کار اون عوضیا بود ... تندی به سمتش پا تیز کردم ...

برای خوندن قسمت پنجم رمانم به ادامه مطلب برین

نظز یاد تون نره دوستای من

تعداد صفحات : 3

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 37
  • تعداد اعضا : 1979
  • کاربران آنلاين
  • 01.davidvef
  • 02.mariontaiff
  • آی پی امروز : 729
  • آی پی دیروز : 400
  • بازدید امروز : 5,441
  • باردید دیروز : 2,819
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 5,441
  • بازدید ماه : 5,441
  • بازدید سال : 155,310
  • بازدید کلی : 2,542,902
  • کدهای اختصاصی

    الکسا